مسیر کم گذر
گاهی اوقات به شیوه برخورد آدما با وقایع و مسائل فکر میکنم . یه عده رد میشن یه عده حل میکنن یه عده درون میارن پرداخت میکنن و یه با یه ملغمه از احساس و تشویش و عقل سعی میکنن یه ذاویه متفاوت رو ببینن . بنا به تجربیاتی که داشتم هر کدوم از روشهای بالا رو بنا به شرایط و آدمهای مختلف مؤثر میدونم . یعنی برتری ذاتی بین سه روش وجود نداره . برخلاف پست قبلیم که هجوی بر شرایط احساسی و عقلانی جامعه بود اینجا میخوام از مسیر بگم .
من از نوع سوم هستم . نیازی نداره بگم که به عنوان یه انسان با اعتماد به نفس بالا مسیر خودم رو متفاوت میدونم و خب جار زدن این موضوع باعث شده اذیت بشم . آدمها اصولاً تواضع ذاتی رو دوست دارن و اگه شما فاقد این تواضع باشید براتون بد خواهد شد . به هر حال در مورد مسیر چند تا سؤال وجود داره . چجور به وجود میاد ؟ چجور منشعب میشه ؟ و چجور طی میشه
من فکر میکنم ( پس هستم ) مسیر از مقصود به وجود میاد و مقصود چیزی بالاتر از هدف هستش . انسانهای معمولی برای مقصود عبارت عامیانه فاز رو به کار میبرند . مقصود آن ناخوداگاهی که پس هر اراده ای از ما وجود داره و ذاتی هستش . میل به کمال گرایی پیشرفت و بهترین بودن از همین مقصود میاد . هدفها در طول همین مقصود به وجود میان به میتونن کوتاه مدت یا بلند مدت باشن ولی در نهایت به بکدیگر متصل هستن . جهان به همدیگه متصل هستش و هر تغییری جایی دیگه خودش رو نشون میده و در تصمیم هایی که میگیرین حباب این مقصود رو دور خودتون معین تر میکنید .
انشعاب چه زمانی رخ میده : من برخورد با آدم هارو مهمترین فاکتور زندگی میدونم . وقتی حباب مقصود معین میشه یعنی شما در مسیر قدم برمیدارید . در همون ابتدا که من فرضش رو مثلاً ۱۴ یا ۱۵ سالگی میزارم این شما نیستید که فکر میکنید . شما فقط فکر رو میپذیرین. بزارید مثال بزتم
وقتی ۱۵ ساله بودم هر تفکری و اندیشهای برام جذاب بود و من رو حیرت زده میکرد . نه نقدی وجود داشت و نه فکری . فقط شیفتگی بود .
ولی برخورد با آدمها دیدن تفاوتها کسب کردن تجربه باعث محک زدن شما در عرصه عمل میشه و در بین راه چون مقصود شما فرق میکنه و دنیای شما رو اندیشههایی دیگه شکل میده خود به خود جذب چیزهایی میشین که آدمایی از قماش شما دوست دارن و اینجوری هستش که جامعه هدف خودتون رو پیدا میکنید و اینجوری عمیقتر و عمیقتر میشین
مسیر چگونه طی میشه :
در ابتدای شکلگیری و مستقل شدن شما این فاز شما هستش که متغیر هست . خسرو در کتاب ادبیات دبیرستان رو فرض کنید . کشتی گیری که هم ورزش و هم درس رو دوست داشت ولی در ورطه اعتیاد افتاد چون مسیر پر از کوره راههای خطرناک و انتخاب های اشتباه است
صحنه معروف ماتریکس رو برای انتخاب به یاد بیارین که نئو باید بین دو قرص آبی و قرمز یکی رو انتخاب کنه.این انتخاب های ما هستش که باعث میشه چگونه مسیر رو طی کنیم . گاهی مثل نئو بنیادی هست گاهی تصمیمات کوچکی در زندگی مثل اینکه این لینک وبسایت رو باز کنم یا فلان کتاب رو بخونم .
در مورد خوبی یا بدی مقصود های مختلف صحبت نمیکنم . پیش میاد مقصود کسی رسیدن به آرامش هست و هدفهای خودش رو جوری میچینه که به این آرامش برسه ولی در بین راه مجبور میشه که تغییر کنه و این تغییر برای زنده ماندن در شرایط سختی که ناخواسته پیش میاد . حقیقت گاهی سخت و تلخ . بسیاری آدمها ممکنه در مقابله با این حقیقت زندگی آرمان خودشون رو فراموش کنن . مخصوصاً افراد باهوش که آینده رو از تصمیمات حال میدونن پس رویه دیگری رو پیش میگیرن و البته موفق خواهند شد با معیار های موفقیت . جامعه شناس و روانشناس ها رو مثال میزنم قشری که به خوبی از رذیلت های اخلاقی و اجتماعی خبر دارند ولی از اون ها به نفع خودشون استفاده نمیکنن و اگر استفاده کنن مطمعن باامعیار های موفقیت مثل پول و جایگاه اجتماعی پیشرفت خواهند کرد .
در انتهای مطلب میخوام توجتون رو به این شعر از رابرت فارست جلب کنم . که ای کاش مطلب من به خوبی این شعر میتونست معانی رو برسونه ولی …
در مقام رهگذر مدت ها ایستادم
تا در حد ممکن ببینم این دو در کجا منشعب میشوند
آنگاه به راهی دیگر به همان زیبایی نگاه کردم
و شاید بتوان گفت که این راه بهتر بود
زیرا علف با پوشش سبزش منظره دلنشینی را به وجود آورده بود
در آن صبح، برگها بطور یکنواخت بر روی هر دو مسیر آرام گرفته بودند
که نشان می داد هنوز کسی بر روی آنها قدم نگذاشته است
آه، من اولی را برای روزی دیگر نگاه داشتم
گرچه می دانستم که چگونه یک راه به راهی دیگر منتهی می شود
و تردید داشتم که می توانم از آن باز گردم
من با آه و حسرت از این مطلب یاد خواهم کرد
در جایی که قرنها و فرسنگها با اینجا فاصله دارد:
دو جاده جنگلی از هم جدا می شدند، و من…
من جاده ای را که کم گذر بود برگزیدم
و تمام تفاوت ها ناشی از این انتخاب بود.