شبانه ها
به درستی معنای زندگی را نمیدانم. رشک میبرم به انسان هایی که هنوز بعد معنوی زندگی خود را از دست نداده اند . سال هاست که مرا به شکل ربات بی احساس میبینند خودم هم دیگر باورم شده است که خارج از این مکانیک کنش و برهم کنش ماده چیزی وجود ندارد. چه چیزی مرا به سمت این مسیر سوق داد کنجکاوی ذاتی بود یا عناد و دشمنی با جریان اصلی نمیدانم . در کودکی همواره به دنبال جواب چیستی هایی که درون ذهنم شکل میگرفت میگشتم . جهان با تمام بزرگیش مررا مات مبهوت میکرد و چه کسی بهتر از پدر و مادر و مربیان و آموزگارانم تا جواب سلسه چرایی های مرا بدهند اما همیشه جواب به بعد موکول شد . حالا ۲۳ ساله هستم نه کودکی خرده پا که بتوان گفت روزگاری بزرگ خواهی شد و خود جواب را پیدا خواهی کرد و نه آنقدر پخته و دنیا دیده که در مقابل هر رویداد و مسئله جوابی در چنته داشته باشم و که میداند جواب و سوال درست کدامند. دوست دارم باور کنم پس هر اتفاق اجتماعی اقتصاد نقشی ندارد یا فلسفه و منطق دلیل بافت اجتماعی و ساختار تمدنی ما نیست ، شاعرها و بیوشیمی به وجود آورنده عشق نیستند و اراده و اختیار به معنای واقعی کلمه وجود دارد. اما حقیقت چیزی نیست که بتوانم آن را مخفی کنم یا با سرگرم کردن خود منکر آن شوم ، افیون و می هم دوای درد نمیدانم اما به آینده خوشبین هستم روزگار نه چندان دوری خواهد آمد که انسان از خواب خرگوشی خود بیدار خواهد شد و آنجاست که در جعبه گربه شرودینگر گشوده خواهد شد و نسبیت به تاریخ خواهد پیوست.
چیز هایی هم هست که طبق معمول نمیتوانم بگویم امیدوارم روزی بتوان گفت.
پ.ن: شبانه ها نام کتابی از مجموعه داستان های کوتاه کازو ایشیگورو و نام قطعه ای زیبا از شوپن است