..

از دست دادن

در زمانه سخت و در زمانی که هیچ کورسوی امیدی وجود ندارد این تنها ثبت کردن و نوشتن است که میتواند به یاد بیاورد که هستم که بودم و که خواهم شد

آبان ماه سال ۱۳۹۸ فاجعه را به چشمان خودم دیدم دیدم چگونه هرآنچه سرشت مارا به یکدیگر متصل میکرد از هم گسست و در دی ماه همان سال مرگ آرزو را دیدم چه بسیار اشک های ریخته شده در خلوت خودم به یاد پونه و آرش و تمام آن بی نام نشان های پاپتی که نصیبشان از همین زندگی کوتاه چیزی جر گلوله ای در میان جمجه نبود حال تیرماه ۱۳۹۹ است بعد از آوار غم و خشمی که سینه ام را میسوزاند و سوگواری و ترس هستی به من نهیب میزند ما که هستیم ؟ انسان بودن یعنی چه ؟

آنگاه که نه جامعه ای باقی مانده نه آرمانی و نه آرزویی پرچم های افراشته بر روی جسد بینوایان در وضعیت بی معنایی مطلق جایی که کورسوی امیدی نیز نمی‌تابد روزمره کم سو کم رمق و مردنی است شاید اگر روزهای به نسبت خوش‌تری را به چشم ندیده بودیم اینگونه این زوال به چشمانمان زشت و تیره نمی‌نمود اما دیده ایم و درد همین ترازویی است که در ذهنمان آنچه داریم و آنچه لیاقت داشتن آن را داریم را به ما نهیب میزند.

درمورد خودم اما شبیه به زباله گرد هایی شده ام که به دنبال ته مانده غذا تا کمر به درون سطل زباله ها خم میشوند بلکه روزی خود را آنجا یافت کنند اخبار را ، تحلیل ها را ، کتاب ها را با چشمانی حریص و گرسنه میخوانم تا در میان آن خطوط مشکی و ممتد کورسویی از امید برای آنچه به آن عشق میورزم یعنی وطن و خانواده پیدا کنم دریغا که ته مانده غذا کفاف گرسنگی من را نمیدهد.

با خودم تکرار میکنم:

«همه چی درست میشه نگران نباش»

«این تجربه ها سخت به دست اومده مطمئن باش وضع برای همیشه اینجوری نمیمونه»

«میدونی حافظ میگه دائما یکسان نباشدحال دوران غم مخور»

«تو این مسیر تمدنی که اومدیم جلو دیگه نمیشه به عقب برگشت شاید ما روزای خوشی رو تجربه نکردیم ولی آینده وطنمون ایران قشنگه نسل های آینده آزادی رو تجربه میکنن و دیگه مردم کشورم برای یه زندگی خوب مجبور به ترک وطن نیستن مجبور به آواره شدن برای چیزای بدیهی که میتونستن تو کشور خودشون داشته باشن نمیشن»